The end
خب وفایی رفت باهاش صحبت کرد و خبر های نا امید کننده برگشت. گویا شخص مورد نظر من اصلا با کس دیگری هست و نتیجتا قضیه منتفیه. تازه متولد ۸۱ یعنی سه سال از من بزرگتره که اصلا اینو پیش بینی نمیکردم واقعا شوک شدم.
دروغ چرا غمگینم. مخصوصا که دیدم دلقک کلاس اومده تو کلاس ما و ترم بالاییا و مدام باعث خنده بقیه میشه در حالی که طرف تو ورودی خودمون فاقد اعتباره.
کشت باکتری جلسه قبلم هم اورد و گفت افتضاح و خنده حضار بلند شد. اذیتم کرد. یا شاید برام مهم نبود. نمیدونم معمولا ناراحت نمیشم ولی امروز استثنائا ناراحت شدم
مینویسم به یادگار. اولین تجربه علاقه به جنس مخالف در زندگی من چیزی جز یک شکست تمام عیار نبود. فقط امیدوارم این دوره ریکاوری و فراموشی زودتر بگذره و من برگردم به روند قبلی.
چیزی کهرو اعصابم میره اینه که وفایی هی میگه اشکال نداره یکی دیگه برات پیدا میکنم. انگار مثلا من حتما میخوام یکیو پیداکنه. هی بهش میگم دوست عزیز من از این خوشم میومد تو صد نفرم بیاری فایده نداره. شوخی میکنه دیگه چیکارکنم.
